14 تیر 1397 توسط خاله الهام
چه کنم ؟
یار من رفته خدا با دلِ تنگم چه کنم ؟
ماه پنهان شده با دیده ی تارم چه کنم ؟
یک نفر بود ، ولیکن همه کس بود مرا
نفسم رفته خدا ، نبض ندارم چه کنم ؟
مست عشقی شده بودم که تو یادم دادی
یوسفم رفت و دگر نیست کنارم چه کنم ؟
نسپاری به دلم مهر کسی را به جز او
هیچ کس را به جز او دوست ندارم چه کنم ؟
اشک شور است ، خدا زخم دلم می سوزد
بی قرارم اگر از غصه نبارم چه کنم ؟
در شگفتم که چرا فاصله را ساخته ای
روی این فاصله ها پا نگذارم چه کنم ؟
دل سپردم به دعایی که جوابی نگرفت
سینه ام تنگ شده تحت فشارم چه کنم ؟
مَحرَم سِرّ دلم بود و تو می دانستی
رفت و من محرم اسرار ندارم چه کنم ؟
دوریَش می کُشد آخر منِ بی حوصله را
لحظه و ثانیه را گر نشمارم چه کنم ؟
مرز ها یک شَبه محبوب مرا دزدیدند
من از آن شب پی آرام و قرارم چه کنم ؟
عاشقی خاطره ای بیش نبود اما من
بَرده ی عشقم و در فکر فرارم چه کنم
چشم بارانی و دلتنگی و پلکی خسته
نظری کن به دلم یار ندارم چه کنم ؟
شاعر : نهاندل