عبادت حیوانات
عبادت حیوانات
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای خفته. شوریده ای که دران سفر همراه ما بود نعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود؟ گفت بلبلان را دیدم که بنالش در آمده بودند از درخت، و کبکان از کوه، و غوکان در آب و بهایم از بیشه. اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته.
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و ما خاموش
ترجمه :
یادم میاد که یکی از شب ها، ما کل شب رو راه رفته بودیم و سحر که شد، از خستگی کنار یه بیشه خوابیدیم. یه آدمی که توی اون سفر با ما همراه بود و حال پریشونی داشت یه دفعه شروع می کنه به داد زدن و میره سمت بیابون.
وقتی هوا روشن شد ازش پرسیدم که چرا دیشب اون شکلی شده بودی؟ چرا حالت پریشون بود؟
گفت که من دیشب دیدم که بلبل ها صداشون از سمت درخت ها میاد. دیدم که کبک ها صداشون از سمت کوه ها میاد. دیدم که قورباغه ها صداشون از سمت آب میاد. دیدم که حیوونا صداشون از سمت بیشه میاد.
با خودم فکر کردم و دیدم که نامردیه که همه دارن خدا رو عبادت می کنن و من انقدر راحت گرفتم خوابیدم.
دیشب تا صبح یه پرنده آواز می خوند که نتونستم تحمل کنم و حالم پریشون شد. یکی از دوستای صمیمیم صدای منو شنید و گفت که باور نمی کردم که صدای یه پرنده انقدر روی تو تأثیر بذاره. منم بهش گفتم که این نامردیه که پرنده ها خدا رو عبادت بکنن و من این کارو نکنم.