18 تیر 1397 توسط الهام عارفپور
دیواری ندارم
من استعداد گل بودن ندارم
مثالی کهنه ام فعلی ندارم
شبی آشفته پلکی خسته بیدار
من عطر خیس باران را ندارم
به تقدیرم بگو تفسیر مبهم
من از خاکم گُلی اما ندارم
بگیر آرام دستم را خدایا
که بعد از مردن آغوشی ندارم
خدایا حس خوبی بود پرواز
برای من که بال و پر ندارم
چرا باز از سراشیبی پریدم
نفهمیدم که روحی از تو دارم
خدایا متهم باشم تو قاضی
به رحم بی مثالت چشم دارم
چنان مست گنه بودم که اکنون
هوا سرد است و دیواری ندارم
شاعر : نهاندل