شعر « آقای ناپیدا »
20 شهریور 1397 توسط الهام عارفپور
آقای ناپیدا
انگار می خواهی بباری پس ببار امشب
باز آسمان تاریک و سرد است و دلم شیدا
دریا به دنیا می زند هر روز و هر لحظه
با جزر و مد اشک تو آقای ناپیدا
آقای ناپیدا تو را کم دارد این دنیا
افسانه ها جای حقیقت را نمی گیرند
آماده ی یاری شدیم اما نمی آیی
یاران حق هرگز در این دنیا نمی میرند
آقای ناپیدا هنوز از ما تو دلگیری ؟
شرمنده ی زهرا (س) نکن ما را که نامَردیم
ما با غم دوری تو هر جمعه می خوابیم
یا حضرت مهدی کجایی ما پر از دردیم
فهمیده ایم آقا نباشی شهر ویران است
نه نه نبود تو دو عالم را پریشان کرد