14 تیر 1397 توسط الهام عارفپور
عبا مشکی
زین پس به جز اذکار و علوم هیچ نگویم
باید بشوم مخلص اگر بنده ی اویم
آرام نمی گیرم و در خلوت هر شب
می گویم امان از من و از معصیت لب
تنها که قدم می زنم از کوچه به مسجد
می بینم همان مرد عبا مشکی ساجد
می بینم عصایی پرِ از نور به دستش
او مست بهشت است و من اما پرِ آتش
با زمزمه ای زیر لب آن مرد بهشتی
می گفت ز بیداری شب ساده گذشتی
می گفت دل از ذکر خدا می شود آرام
بگذار که با یاد خدا بگذرد ایام
می گفت از آیینه بپرس عبد خدا کیست
تصویر مجازیّ خدا در تو چرا نیست ؟
انگار نه انگار تو مخلوق خدایی
دلبسته ی خواب سحری یا که ز مایی ؟
من تشنه ندیدم که پیِ آب نباشد
ماه از سر شب باشد و مهتاب نباشد
دلدار ندیدم به دلش سخت بگیرد
معشوقِ کسی باشد و از شوق نمیرد
می گفت به دنبال حیات دل خود باش
احیا که شدی سِرّ خدا را نکنی فاش
از سجده بگیر آیه ی نورانیتت را
با سجده نشانش بده انسانیتت را
شاعر : نهاندل