شعر نوجوان « پریشان »
16 تیر 1399 توسط الهام عارفپور
من دلم دریاست اما گاه طوفان می شود
یاد تو می آید و آرامِ این جان می شود
در سیاهی ماندم اما خوب میدانم که ماه
گاه نزد آسمانِ صبح، مهمان می شود
یک نفر از سایه ها می گفت و من آموختم
نور هم گاهی میان ابر ، پنهان می شود
زندگی سخت است اما بی تو بودن سخت تر
با تو اما مرگ هم زیبا و آسان می شود
دست هایم گرچه خالی خوب میدانم ولی
ابر می آید در این صحرا و باران می شود
من در این دنیای فانی عاقبت آموختم
هرکسی از عشق دور افتد پریشان میشود
یک قدم تا خالقت بردار ، تا باقی شوی
هرکس از خود بگذرد، عامل به قرآن می شود
شاعر : نهاندل