13 تیر 1397 توسط الهام عارفپور
یغما
دم به دم هر نفسم عطر گلی می طلبد
چه کنم با دل تنگم که به یغما نرود؟
خواب بودم که خدا سهم مرا دنیا کرد
اشک چشمان مرا وارث این دریا کرد
مدد از جانب آن قلب پریشان نرسید
نور ایمان به دل بی سر و سامان نرسید
روز ها معجزه می خواستم آرام شوم
که خدا گفت در احساس خود ادغام شوم
همه جا نقش خدا بود و هدف پیدا شد
شب تاریک سحر گشت و دلم شیدا شد
خبر آمد که خدا اشک مرا می بیند
و کسی نیست جز او غم ز دلم برچیند
قلب من می تپد انگار که احیا گشتم
با تو بی تاب ترین آدم دنیا گشتم
بی تو می میرم و خاک است سرایم اما
تو خدایی و نخواهم شد از این عشق جدا
گرچه عمریست به تنها شدن عادت دارم
با امید است که راهی به سعادت دارم
کاش می شد که دلی را به نگاهی خوش کرد
به خدا با دل تنها نتوان سازش کرد
شاعر : نهاندل