درس 4 : هابیل و قابیل
حضرت آدم، حرف خدا رو گوش کرد و هابیل رو به عنوان پیامبر بعدی به بچه هاش معرفی کرد. اما بچه هاااااا! همینکه هابیل به عنوان پیامبر بعدی معرفی شد، یهو سروکله ی شیطون پیدا شد. شیطون مستقیم رفت سراغ قابیل و شروع کرد به وسوسه کردنش.
آهای قابیل! دلت می خواد به جای هابیل، تو پیامبر بعدی بشی؟
قابیل گفت: چمیدونم بابا! حالا مگه اصلا پیامبر شدن چیه که من بخوام پیامبر بشم!!
شیطون گفت: ها؟! چی؟! تو واقعا نمیدونی پیامبر شدن چقدر مهمه؟ نکنه تو اون راز بزرگ رو درباره ی آینده نمیدونی؟
قابیل پرسید چه رازی؟
شیطون گفت: در آینده قراره چند تا انسان روی زمین زندگی کنن که سرور و حاکم همه ی انسان ها میشن. اسم اولیشون محمد، آخرین پیامبر خداست و اسم آخریشونم مهدی، آخرین امام روی زمینه. اونا یه حکومت بزرگ اسلامی رو روی زمین تشکیل میدن و به مردم حکومت می کنن. اگه هابیل پیامبر بشه، اون انسان ها از نسل هابیل میان روی زمین. یعنی اونا فرزندان هابیل میشن. تو دوست داری فرزندان هابیل از فرزندان تو بهتر باشن و به فرزندان تو حکومت کنن؟ دوست داری فرزندان تو زیردست فرزندان هابیل باشن؟
قابیل که اینارو از زبون شیطون شنید، یهو آتیش حسادتش زیاد شد و رفت سراغ پدرش: آهااااای پدر! تو بازم بین ما فرق گذاشتی. تو چون هابیلو بیشتر از من دوست داری اونو جانشین خودت کردی. وگرنه این اصلا هم دستور خدا نیست. تو باید همین الآن منو پیامبر بعدی کنی چون من از هابیل بزرگترم.
حضرت آدم با شنیدن حرفای قابیل بدجوری احساس خطر کرد. واسه همینم از خدا کمک خواست تا به قابیل ثابت بشه که هابیل به دستور خود خدا پیامبر بعدی شده.
خدا هم برای کمک به پیامبرش، یه مکانی رو بهش نشون داد و گفت که برو به پسرات بگو هر کدومشون برای نزدیک شدن به من، یه چیزی از اموالشون رو برای من بیارن بذارن روی اون مکان. یعنی یه چیزی رو در راه من قربونی کنن. من جلوی چشم خودشون، بهشون ثابت می کنم که تنها کسی که لیاقت پیامبری رو داره هابیله.