درس 4 : هابیل و قابیل
درس چهارم :
خدا داستان هابیل و قابیل رو توی قرآن برامون تعریف کرده که چیو بهمون یاد بده؟
بچه ها یادتونه توی درس قبلی گفتیم که خدا آدم و حوا رو برد توی یه بهشت کوچولو و اونجا یه چیزایی بهشون یاد داد و بعدشم قرار شد بیان روی زمین زندگی کنن؟
خب وقتی حضرت آدم و حوا اومدن روی زمین، اولش که نمیدونستن باید با همدیگه ازدواج کنن. به خاطر همینم حضرت آدم توی ذهنش یه عالمه سوال درباره ی حوا داشت. این شد که یه دفعه رو کرد به خدا و ازش پرسید : خدایا این انسانی که کنار من آوردیش به دنیای خاکی کیه؟ چرا من وقتی نگاش می کنم انقدر آرامش میگیرم و حالم خوب میشه؟
خدا هم گفت : این انسان کسیه که تو باید اول بیای از من خواستگاریش کنی و بعدشم براش مهریه قرار بدی و بعدشم باهاش ازدواج کنی و تشکیل خانواده بدی.
حضرت آدم پرسید : من چیو باید مهریه ش کنم تا بتونم باهاش ازدواج کنم؟
خدا هم گفت: مهریه ی حوا، علم و دانشه. تو اگه می خوای با حوا ازدواج کنی، باید هر چیزی که من درباره ی خودم بهت یاد دادم رو به حوا هم یاد بدی.
خلاصه که حضرت آدم، مهریه رو قبول کرد و حوا رو از خدا خواستگاری کرد و بعدشم باهاش ازدواج کرد. یکم که گذشت، اونا صاحب یه عالمه بچه شدن. بچه هاشونم همشون دوقلو دوقلو، دختر و پسر بودن.
اسم یکی از پسرای حضرت آدم، قابیل بود و اسم یکیشونم هابیل. که هابیل خیلی پسر خوبی بود و حضرت آدم خیلی دوستش داشت اما قابیل نه. اون همش حسودی می کرد و کارای بدی انجام میداد و پدر و مادرشو اذیت میکرد. خلاصه که زیاد پسر خوبی نبود.