بهتر بود تو هم می خوابیدی
بهتر بود تو هم می خوابیدی
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی، شب خیز و مولع زهد و پرهیز، شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحَف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته، پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمیدارد که دوگانه ای بگزارد؛ چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند؛ گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی، به از آن که در پوستین خلق افتی!
ترجمه :
یادم میاد که وقتی بچه بودم خیلی عبادت می کردم و شب زنده داری می کردم. یکی از همون شب ها که پیش پدرم نشسته بودم و قرآن می خوندم، دیدم که آدمایی که اطراف ما هستن، همشون گرفتن خوابیدن و عبادت نمی کنن.
به پدرم گفتم که پدر جان! نگاه بکنن ببین حتی یه نفر از این ها هم بیدار نمیشن که حداقل دو رکعت نماز بخونن. یه جوری گرفتن خوابیدن که انگار مردن.
پدرم بهم گفت که عزیز بابا! تو هم بهتر بود که می گرفتی می خوابیدی تا الآن که بیداری و عیب و ایراد اونا رو میگی و خودتو بهتر از اونا می دونی.