شعر « جای هستی »
13 بهمن 1397 توسط الهام عارفپور
جای هستی
روزی مرا تا عمق پستی می کشانی
روزی دگر تا اوج هستی می کشانی
روزی معلق می شوم ما بین آن دو
روزی دگر تا خودپرستی می کشانی
احساس تنهاییِ من نادیدنی نیست
ای دل ببین با چشم های من چه کردی
هرگز نخواهد رفت از یادم که روزی
زخم مرا دیدی ولی درمان نکردی
گاهی تماشایم کنی بد نیست ای دل
از بی قراری های تو من بی قرارم
باید در این دنیا به خلوت خو بگیری
زیرا من اینجا یار و دلداری ندارم
از عاشقی سهمی نخواهی داشت هرگز
آخر مرا با عشق هرگز الفتی نیست
ای دل بیا با سرنوشت خود بسازیم
عادت نخواهی کرد ، اما چاره ای نیست
با اختیار آلوده گشتم مست و حیران
من نیستی را جای هستی برگزیدم
آری ملامت می کنم خود را از آن روز
ای کاش نَفسم را به آتش می کشیدم
شاعر:نهاندل