دل شده حیران
چشمان پر از درد مرا دیده ای آقا
یابن الحسن ای صاحب من پس تو کجایی ؟
امّید ظهورت دل ویران مرا کشت
دل را چه کنم باز اگر این جمعه نیایی ؟
بدجور دلم کرده هوایت گل نرگس
اما به خدا بی خبری چاره ی دل نیست
یک دانه ی تسبیح عقیقم شده معدوم
آقا به خدا چاره ی آن دانه بَدَل نیست
گفتی فرج و عهد بخوانم که بیایی
بی خوابی صبح و فرج و عهد اثر کرد ؟
گفتی که بخوان ندبه که آرام بگیری
این ندبه ولی در دل من خوب اثر کرد
گفتی پسر فاطمه از نسل حسینی
از داغی گفتار تو آقا جگرم سوخت
بی عشق ظهور تو محال است شهادت
این دل به جز امید ظهور تو نیاموخت
آقا اگر اذنم بدهی خواهم از این پس
سلمان و کیان تو در این معرکه باشم
ای کاش بدانی دل من خواسته آقا
هنگام شهادت که در آغوش تو باشم
یابن الحسن از دوریَت این دل شده حیران
هر جمعه هوایی شده تا از تو بگویم
کز ما تو جدایی و جدا نیستی از ما
دیگر من از این غیبت کبری چه بگویم
شاعر : نهاندل