دلِ سنگی
حیفِ این جمعه که بودی و ندیدیم تو را
ما به غیر از غم و اندوه چه دادیم تو را
در جهان گشته ام آقا ، تو فراموش شدی
دل ما مُرد و برایش تو سیه پوش شدی
معصیت ها دلِ دلتنگِ تو را کم کرده
رهبرم سید علی را پُرِ ماتم کرده
با هر عهدی که شکست از ره او جا ماندیم
باز قلب پسر فاطمه را سوزاندیم
ما مگر غیر ظهورش چه امیدی داریم ؟
عهد بستیم که تا آمدنش بیداریم
عهد بستیم و همان ثانیه باران بارید
و شبی آمد و مشغول گنه ما را دید
گرچه سنگیم ولی ساده شکستیم آقا
با دلِ سنگی خود پای تو هستیم آقا
گفتم این را که بدانی دلِ من تنگ شده
به زمین خوردم و پای دلِ من لنگ شده
اگر از دین خدا با همگان دم بزنم
حقِ من نیست به مولای خودم سر بزنم؟
بی ریا آمده ام تا تو مرا رد نکنی
آمدم ساده بگویی که چه باید بکنی
آمدم ساده بگویم همه جا گشت دلم
نه فقط سوی تو ، همسوی تو برگشت دلم
آمدم ساده بگویم که پر از درد شدم
منتظر مانده ام اما نکند سرد شدم ؟
جمعه باران نزد اما دل من می بارید
انتظاری که فقط جمعه شما را می دید
نه فقط جمعه که هر لحظه دلم منتظر است
دلِ بی تاب مگر لحظه شماری بلد است؟
شاعر : نهاندل