درس3: حضرت آدم (ع)
فرشته ها با شنیدن حرف خدا یه نگاه به حضرت آدم انداختن و به شدت از چیزی که خدا گفت تعجب کردن. بهش گفتن: آخه خدا ! این انسانی که تو بهش میگی جانشین منه و لایق احترام میدونیش، خودت بهش یه چیزایی دادی که می تونه با اونا یه موجود جنایتکار و قاتل بشه و همه چیو روی زمین بهم بریزه. ما چرا باید به کسی که قراره با تو مخالفت کنه احترام بذاریم؟ ما رو ببین. صبح تا شب داریم تو رو عبادت می کنیم. چرا ما لایق احترام همه ی موجوداتی که آفریدی نباشیم؟ چرا ما جانشین تو روی زمین نباشیم؟
خدا به فرشته هاش گفت: خب معلومه. چون من یه چیزی رو میدونم که شماها ازش بی خبرید.
بعدشم خدا علم و دانش زیادی رو درباره ی اسم های خودش - یعنی رحمن رحیم خالق جبار رزاق و… - به حضرت آدم یاد داد و ازش خواست که به فرشته ها و همه ی دنیا نشون بده که چه استعداد بزرگی توی وجودش داره. این استعداد چی بود که توی دنیای ارواحم گفتیم؟ اینکه انسان می تونه مثل خدا بشه. یعنی رحمن و رحیم و جبار و خالق و … بشه.
خلاصه همین که فرشته ها دیدن حضرت آدم، چنین استعداد بزرگی داره و می تونه مثل خدا بشه، سریع بهش سجده کردن جز شیطون که با دیدن این استعداد، بدجوری به انسان حسودیش شد و داد زد که آی خدااااا! تو منو از آتیش ساختی ولی آدمو از خاک و گل ساختی. آتیش از خاک بهتره پس تو باید این استعداد رو به من میدادی نه اون.
خدا هم به شیطون گفت: ببین شیطون! برای من مهم نیست که هر کدوم از موجوداتی که ساختم رو از چی ساختم. از باد، خاک، آتیش، آب، نور یا هر چیز دیگه. برای من فقط این مهمه که شماها حرف منو گوش بدین.
حالام تو چون حرفمو گوش ندادی زودباش از توی جمع فرشته های من برو بیرون.