درس3: حضرت آدم (ع)
خب بچه ها! دیدین وقتی یه نوزاد به دنیا میاد، همه چی توی زندگی براش فراهمه؟ یعنی خودش لازم نیست بره زحمت بکشه و کار کنه و پول دربیاره و بره بازار برای خودش خونه و شیر و لباس و پوشک و اسباب بازی بخره. مامان باباش همه ی اینارو براش تهیه می کنن. یعنی انگاری اون نوزاد داره توی بهشت زندگی می کنه نه روی زمین. چون بدون این که زحمت بکشه، همه چی براش فراهمه. اونم فقط میخوره و می خوابه و نوازش میشه و لذت میبره.
حالا حضرت آدم و حوا که دوران کودکی نداشتن یه چیزایی رو توی بچگی یاد بگیرن، یا حتی مامان و بابا نداشتن که براشون زندگی رو بهشت کنه، به خاطر همینم خدا خودش یه بهشت رو میسازه و بهشون میگه برین توش زندگی کنین. انگار خودم هم باباتون میشم هم مامانتون. برین واسه خودتون کیف کنین. اینجا کلی خوردنی و نوشیدنی های خوشمزه هست. لباسای خوشگل هست. هرجا دلتون می خواد برین و بگردین و کیف کنین. ولیییییی….
ولی چی؟ اینجا دیگه تربیت خدا شروع میشه. خدا بهشون میگه : همه جا برین ولی اون جایی که یه درخت میوه ی مخصوص هست اجازه ندارین برین.
همه چی بخورین ولی میوه های اون درخت رو اجازه ندارین بخورین.
اینم بدونین؛ که من و فرشته ها دوستای شما هستیم و همیشه خوبی شما رو میخوایم اما شیطون دشمن شماست و دلش میخواد دوستی بین ما رو خراب کنه. حواستون به شیطون باشه ها. نکنه یه وقت گولش رو بخورین و باهاش رفاقت کنین.
خلاصه، حضرت آدم و حضرت حوا میرن که اونجا توی بهشت زندگی کنن تا وقتی که کاملا تربیت بشن و آماده ی زندگی روی زمین بشن. اما بچه هاااااااااا! توی این مدت که اونا اونجا بودن، یهو سر و کله ی شیطون پیدا میشه و شروع می کنه به گول زدنشون.