درس 6 : حضرت نوح (ع)
بعد از اینکه حضرت ادریس از دنیا میره، پیامبرای مختلفی میان روی زمین و تلاش می کنن تا خداپرستی رو بین مردم زنده نگه دارن. اون پیامبرا یه یارانی داشتن که خیلی خیلی مردم دوسشون داشتن. چون اونا همیشه به دستور پیامبرا، به مردم کمک می کردن تا زندگیاشون روز به روز بهتر و راحت تر بشه.
واسه همینم وقتی که اینا از دنیا میرن، مردم برای اینکه یاد اونا توی تاریخ زنده بمونه، شروع می کنن به ساختن مجسمه های بزرگی از اونا. اما خب بچه ها! شما میدونین که وقتی که زمان زیادی از یه چیزی می گذره، مردم، آروم آروم، ماجرای اون چیز رو فراموش می کنن و کلا تاریخ رو از یاد میبرن. اینکه مثلا اون مجسمه ها برای چی ساخته شدن رو هیچکس دیگه یادش نمیاد. واسه همینم، شیطون از همین فرصتی که پیش اومده استفاده می کنه و میاد سراغ بچه ها و نوه های اون آدما تا از فراموشیشون استفاده کنه و گولشون بزنه.
شیطون، با این حرف که این مجسمه ها باعث شدن این همه نعمت و برکت به سمت شهرشون بیاد، آروم آروم مردم رو دعوت می کنه به پرستیدن اون مجسمه ها و اینجوری، بت پرستی رو بین مردم راه میندازه. مردم که بت پرست میشن، آروم آروم اخلاقای خوبشونو از دست میدن. بینشون فاصله ی طبقاتی میفته، یعنی یه عده خیلی پولدار و ثروتمند میشن و یه عده خیلی فقیر. بعدش اون پولدارا که غرق خوشی و لذت شدن، میان فقیرا رو برده و خدمتکار خودشون می کنن و اصلا اونا رو آدم حساب نمی کنن. و اینجوری میشه که جامعه آروم آروم، پر میشه از ظلم و ستم آدمای پولدار به آدمای دیگه. پر میشه از گناه. پر میشه از حال بد و خراب. پر میشه از بت پرستی و شیطون پرستی.