درس 6 : حضرت نوح (ع)
کافرا همه شروع کردن به سمت مکان های بلند دویدن اما سیل انقدر زیاد بود که حتی تا بالای کوه ها هم میرسید.
یه دفعه حضرت نوح پسرشو دید که داره غرق میشه. بچه ها یکی از پسرای حضرت نوح، کافر بود و مسلمون نشده بود. نوح خیلی ناراحت شد که جیگر گوشه ش داره با کافرای دیگه غرق میشه. واسه همینم تا آخرین لحظه ازش خواست که مسلمون بشه اما اون قبول نکرد. نوح حتی از خدا هم خواست که پسرشو نجات بده اما خدا گفت: بین آدم عادی با فرزند پیامبر، برای من هیچ فرقی نیست. هرکسی که مسلمان نباشه غرق میشه. درسته که او پسرته اما خانواده ی واقعی تو، آدمای مومن هستن و خانواده ی واقعی اون، آدمای کافر. آدمای مومن، برادرا و خواهرای همدیگه هستن و آدمای کافر هم برادرا و خواهرای همدیگه. حتی اگه از یه پدر و مادر نباشن.
این میشه که پسر نوح به همراه تمام کافرا غرق میشه و توی دنیا فقط آدمای مومن و با خدا باقی می مونن. خلاصه روزها میگذره و کشتی نوح، همینجوری روی آب ها شناور میمونه. دیگه همه در حال مریض شدن بودن. چون آسمون پر از ابر بود و آفتاب نبود تا گرمشون کنه. حضرت نوح از خدا کمک می خواد و خدا هم بهش میگه: منو به اسم پنج نفر از بهترین بندگانم قسم بده تا نجاتتون بدم. حضرت نوح هم میگه : خدایا به حق محمد، به حق علی ، به حق فاطمه ، به حق حسن، به حق حسین، ما رو نجات بده.
همون لحظه تمام آب ها شروع می کنن به حرکت و سیل برای همیشه از بین میره. نوح و یارانش از کشتی پیاده میشن و آروم آروم، شهرهایی پیشرفته تر از شهرهایی که ادریس به مردمش یاد داده بود میسازن و زندگی جدیدی رو شروع می کنن.