درس 6 : حضرت نوح (ع)
خلاصه که حضرت نوح، 950 سال، روز و شب تلاش می کنه تا مردم رو به سمت دین اسلام ببره اما به جز همون تعداد کمی که از اول بهش ایمان آورده بودن، دیگه هیچکس بهش ایمان نمیاره و همه باهاش لجبازی می کنن. واسه همینم خدا به حضرت نوح دستور میده که دیگه کم کم خودشو برای اون سیل بزرگ آماده کنه. اما قبل از سیل، باید یه اتفاق دیگه ای هم بیفته. اون اتفاق اینه که کسایی که الکی به حضرت نوح گفتن که بهش ایمان آوردن، لو برن و از گروه اونا جدا بشن.
واسه همینم خدا به نوح میگه که به یارانش بگه، از این به بعد، هر خرمایی که خوردن، هسته شو بکارن. وقتی اون هسته ها رشد کردن و شدن نخل خرما، وقت عذاب میرسه. نوح هم اینو به یارانش میگه و اونام گوش میدن و هسته های خرما رو میکارن و چند سال صبر می کنن تا هسته ها رشد کنن و نخل بشن. بعد چند سال که هسته ها نخل میشن، یاران نوح میان پیشش و میگن : خب! الآن عذاب میرسه؟ نوح میگه: نه. برین خرماهای اون نخل هایی که خودتون کاشتین رو هم بخورین و هسته هاشونو بکارین. هر وقت دسته ی دوم نخل ها رشد کردن عذاب میرسه. نوح که اینو میگه، یه عده از آدما بهش شک می کنن و فکر می کن نوح بهشون دروغ گفته. واسه همینم ازش جدا میشن و دوباره میرن سمت بت پرستی. یه مدت بعد که نخل های دسته ی دوم رشد می کنن و خرما میدن، بازم خبری از عذاب نمیشه و بازم نوح به یارانش میگه خرماهای نخلای دسته ی دوم رو بخورین و هسته هاشونو بکارین. هر وقت هسته ها نخل شدن، عذاب میرسه. با این حرف، دوباره یه عده از حضرت نوح جدا میشن و میرن سمت بت پرستی. و این ماجرا انقدر تکرار میشه تا آخرش دیگه فقط مومنای واقعی پیش حضرت نوح باقی می مونن.