چه کردیم
نمی دانم چرا دنیا خراب است
به هر سو می روم گویی سراب است
شبیه مرده جسمی سرد دارم
خدا هم خسته ام هم درد دارم
شُکوهِ قله ام را ابر پوشاند
نفس هایم درون باد جا ماند
منم فرهادِ بی فریادِ عاشق
من اقیانوس مواجم نه قایق
کدام آیینه از رویم گذر کرد ؟
دلم را معدن تاریک زر کرد
به قرآنی که می خواندم سحرگاه
قسم خوردم بمیرم در همین راه
نشانم داده معبودم کسی را
که می گیرد تبِ دلواپسی را
به جاءَ الحَقِّ او دل ها بهار است
حضورش نور باور های تار است
به گفتارش همه عالم مطیع اند
مطیعان صاحب قلبی وسیع اند
کجا پیدا کنم صاحب زمان را ؟
چرا یاران نمی گویند اذان را ؟
چه کردیم عاشقی تنها نماند ؟
چه کردیم عشق بی سامان نماند ؟
چه کردیم حرمتی باشد حرم را ؟
چه کردیم آن همه لطف و کرم را ؟
چرا محتاج را یاری ندادیم ؟
چرا از درد می گوییم و شادیم ؟
چرا با کینه پر کردیم دل را ؟
چرا آلوده کردیم آب و گل را ؟
چرا تعبیر ما از آشنایی
شروعش دیر و پایانش جدایی ؟
کجا رفت آن وفاداری و غیرت ؟
سلاح نرم آمد کو بصیرت ؟
به دشمن ناسزا گفتیم یا خود ؟
به جنگ دشمنان رفتیم یا خود ؟
چه کردیم ابرِ بی باران ببارد ؟
هنوز او اذن برگشتن ندارد
شاعر : نهاندل