ماجرای شیخ حسین و حرم امام حسین
ماجرای شیخ حسین و حرم امام حسین(ع)
بچه ها داستان ما درباره ی یه حاج آقاییه که زمانای خیلی خیلی قدیم که هنوز موتور و ماشین و وسایل نقلیه اختراع نشده بوده زندگی میکرده. این حاج آقا انقدر آدم محترم و بزرگی بوده که مردم وقتی میخواستن صداش کنن، فقط اسمشو نمیگفتن، صداش میکردن شیخ.
شیخ کی؟ شیخ حسین.
آقا شیخ حسین…
حالا بچه ها ! این آقا شیخ حسین ما، یه شب که خوابیده بوده، خواب میبینه که رفته کربلا، واسه زیارت امام حسین.
بعد همونجوری که داشته زیارت می کرده، یهو می بینه یه پسر جوونی وارد حرم میشه و با لبخند و خوشحالی میگه :«سلام امام حسین.»
همون لحظه هم یه دفعه روح نورانی امام حسین میاد پیش پسره و با مهربونی و لبخند میگه :«به به! سلام پسر خوبم.»
شیخ حسین همینکه این صحنه رو میبینه، یهو از خواب میپره. با خودش میگه : ای بابا. این دیگه چه خوابی بود من دیدم. اون پسره دیگه کی بود. اصلا یعنی خدا خواسته با این خواب چی بهم بگه.
خلاصه که براش یه سوال خیلی بزرگ پیش میاد که دوست داشته هرچی زودتر به جوابش برسه.